سلام نمی دونم چرا همیشه همه چی برعکسه امروز بعد از ورزش ساعت ۹ سر درسم بودم خیلی هم خوب داشتم جلو می رفتم تا ۱۱ ۱۲ یه ساعت زبان بعدم روانشناسی خوندم که یهو یکی زنگ زد گفت ماشینمو می خواد خبره بابام ازش بیعانه گرفت ولی دوباره چند ساعت بعد زنگ زد گفت بیام در خونه قولنامه کنم که صدای من ددراومد که مگه تعویض پلاک نمی خواد بره و رفتم تو اینترنت سرچ کردم دیدم خطرناکه و خلاصه زمانم به عصبانیت گذشت اون فصل دوم روانشناسی سخت بود خداییش و از فصل اول هم خلاصه نویسیش مونده بود خلاصه اینکه امار خوندم، اونروز فقط همینارو خوندم