سلام هنوز سرما خوردگیم خوب نشده صبح تا ۱۰ خوابیدم بعد بلند شدم زبان خوندم دوباره ظهر تا ۶ خوابیدم دو روزیکه درس نمی خونم پشتم باد مژده خوره مریضیم که شدم دیگه قوز بالا قوز شده سعی می کنم حداقل این فصل فرایندهای حسیرو تموم کنم الان ساعت ۱۰ و نیمه از فردا باید جبران کنم برگردم سر برنامه قبلیم ان شا الله شایدم اخر هفته برایم شمال نمی دونم چی میشه فقط نکته مهم اینجاست که به چیز های بی خودی نباید فکر کنم به خصوص اون اداره کذایی همین میرویم بعد تعطیلات خدا بزرگه ان شا الله
سلام صبح رفتم کلاس بد نبود بعد رفتم بیمه بعد بانک و بده رفتم انقلاب اکسفورد خریدم رسیدم خونه خیلی خسته بودم اعصابم خورد بود به خاطر اداره من هنوز دو هفته نشده رفتم مرخصی بهم زنگ زدن که جاتو لازم داریم معلوم نیست چه مسخره بازیه خدایا کمک کن از دست بندگانت به ستوه اومدم چرا اینقدر بی شعورن چرا بی بشعوریشون حد نداره گندشو دیگه در اوردن نمی دونم دردمو به کی بگم یعنی تا سه ماه دیگه یه اتفاقات خوبی می افته اگه نیافتاد من یه ماه کجا باید برم باید برام زودتر استعفا بدم چی کار کنم یا صبر کنم ببینم چی میشه من که وقت این مسخره بازی هارو هم ندارم کاش اصلا گوشیم رو جواب نداده بودم خدایا کمک کن من نمی دونم باید چی کار کنم اخه
سلام امروز صبح پاشدم سرم درد دیدم که سرما خوردم گلوم درد میکنه فردا هم که باید برم درس بدم رفتم سراغ زبان دیدم وای این لغاتی که دارم میخونم بدرد کنکور نمی خوره اخر سر رسیدم به کتاب زیر ذره بین می خوام لغت های همینو بخونم شب اقای د زنگ زد گفت برزگر از کارت راضی نبوده منم شب رفتم عکس برگردون خریدم ببرم با خودم کلاس درس دیگه ای خوندم، حالم هم خوب نیست زیاد فرایندهای حسی یه طوریه
سلام امروز ساعت نزدیک ۹ و ربع پاشدم الان ساعت یک ربع به دهه ورزش کردم سرم یکم درد می کنه یه سری کارما مونده باید برام بیمه و اصلاح صورت و خرید سنگ عقیق می ذارم برای چهارشنبه البته بیمه را شاید سه شنبه رفتم چون تو مسیره امروز باید روانشناسی ۵۰ صفحه و ۴۰ صفحه امار و زبانم بخونم والا عقب بیفتم عکس بر گردون بخرم شبم پیتزا درست کنم ببینم چه می کنم خدایا کمک کن
اومدم فرایندهای حسیرو بخونم سرم از صبح درد میکنه فقط تند از روش خوندم با زبان
سلام صبح ساعت ۱۰ رفتیم برای معامله ماشین یارو قرار بود پول محضرو بده ولی سر کار که رسید بامبول در اورد از بس که این بابای من شله اخرشم ۹۰ تومان میدادیم ۵۰ اون یکم استرس دارم شاید نباید ماشینو بهش می فروختم ولی مجبور شدم به خاطر بیماری بابام
شب پیتزا درست کردم داداشم اومد خورد امروز فقط زبان خوندم و مطالعه جانبی از ۱۲ و نیم تا ۲ شب خدایا کمک دا رم عقب می افتم